ما را به دم پير نگه نتوان داشت
در خانه دلگير نگه نتوان داشت
آن را که سر زلف چو زنجير بود
در خانه به زنجير نگه نتوان داشت
فريب
و فاجعه و انتخابات
در اوايل ارديبهشت بيانيه ای منتشر شد مبنی بر
شکل گيری
ائتلافی با نام «همگرايي جنبش زنان برای طرح مطالبات در انتخابات».
اگرچه اين نام خواننده را به اين باور می کشاند که «جنبش زنان» در گير
ائتلاف تازه ای شده است اما، با خواندن متن آن معلوم می شد که «ائتلاف»
نامبرده
تنها به بخشی از
«جنبش
زنان ايران»
مربوط است که زير آن را امضا کرده و خواسته اند که در جريان انتخابات
خرداد ماه آينده رياست جمهوری در ايران با مطرح کردن مطالبات خود شرکت
فعال داشته باشند. در عين حال، روشن بود که اين کار در راستای روشی
صورت می گيرد که در انتخابات گذشته سابقه نداشته است و اکنون با نام
«مطالبه محوری» سکه ی رايج روز شده است.
در اين بيانيه هم، زنان شرکت کننده در «ائتلاف» از کانديداها
«مطالبه» کرده
بودند که در صورت پيروزی در انتخابات جريان پيوستن ايران به کنوانسيون
رفع تبعيض از زنان را ـ که چند سال پيش رد شده بود ـ ديگرباره به جريان
بياندازند.
من، سه شنبه ی
هفته
ی
گذشته، در يادداشت های هفتگی خود که با نام «از نگاه يک زن» منتشر می
شود، مطلبی نوشتم مبنی بر اين که مطرح کردن اين خواست ـ از سوی «بخشی
از جنبش زنان» ـ
آن هم از کانديداهايي که معتقد به سيستم ناقض حقوق زنان هستند کار
درستی نيست و، توضيح دادم که می خواهم «با قاطعيت و روشنی» بگويم
که: «به دليل ساختار حکومتی و قوانين مذهبی مسلط بر اين ساختار، هيچ
فردی در حکومت جمهوری اسلامی، از اصلاح طلب گرفته تا اصولگرا، از چپ
ترين تا راست ترين، قادر نيست که کنوانسيون رفع تبعيض از زنان را
بپذيرد و امکان اجرايي پيش بينی های کنوانسيون رفع تبعيض از زنان در
حکومت اسلامی وجود ندارد. در نتيجه، هر يک از نامزدهای انتخاباتی که،
به هر دليل و قصد و بهانه ای، بگويد که اين کار را خواهد کرد، يا
بيهوده و يا دروغ گفته است».
و آنگاه، با توجه به متن «کنوانسيون رفع تبعيض از زنان»،
دلايلم را ارائه داده بودم.
اين مطلب (تا آنجا که من ديدم) سه اعتراض را از سوی
«ائتلافيون»
و يا هواخواهان آنها
ـ دو خانم و يک آقا ـ
برانگيخت. دو خانم مزبور البته روی سخن شان تنها با من نبود و هر آن
کسی را که از اين «ائتلاف» انتقادی کرده مورد اعتراض قرار داده بودند؛
چرا که قبل از من و بعد از من کسان ديگری هم به اين بيانيه انتقاداتی
داشتند.
مطلب آقای نويسنده اما مستقيماً خطاب به من بود.
پيش
از ورود به مطلب لازم است بگويم که برایم سخت حيرت انگيز است که می
بينم چگونه برخی از دوستان فعال در جنبش زنان از هر انتقاد و يا از هر
تحليل و بررسی نسبت به کارهاشان به شدت رنجيده و برافروخته می شوند و
با مطرح کردن عناوينی مثل «خارجه نشين ها» و يا «کسانی که از دور دستی
برآتش دارند»، و يا حتی با وارد کردن تهمت هايي چند، سعی می کنند اين
صداها را خاموش سازند.
از
اين
که بگذريم، خطاب سخن
من در نوشته ی حاضر تنها با آقايي است به نام
«باوند
بهپور»، که اگر
چه مطلب شان، جز چند نکته، بيشتر به يک متن زيبای ادبی
شبيه بود تا يک نقد استدلالی، اما
ـ از آنجا که روی سخن و ايرادها و اعتراضشان به سوی من بود ـ فکر کردم
با پاسخ گفتن به ايشان، ممکن است پاسخ هایی نيز فراهم آيد به مطالب
مطرح شده از جانب ديگرانی که همفکر ايشان هستند.
قاطعيت و روشنی
اولین اعتراض آقای بهپور به من آن است که
«ما»
(منظور خارجه نشين ها
است) چون در فضای امن و امان هستيم می توانيم هر چيزی را که بخواهيم
بگوييم، و اينکه من گفته ام می خواهم نظرم را
«با قاطعيت و روشنی» بگويم خود فقط نشانه ی داشتن امنيتی ناشی از
زيستن در خارج کشور است. ايشان نوشته اند: «هرچند که قاطعيت به خرج دادن از موضع امنيت،
نياز چندان به جسارت ندارد و بايد آن را
صراحت ناميد نه قاطعيت».
ابتدا بد نيست، به خصوص برای اطلاع آقای بهپور،
بگويم که، برخلاف اشاره ی تلويحی ايشان به بسته بودن دهان و قلم ايشان
و ديگران،
اتفاقا در ايران هم برای گفتن صريح اين که: «جمهوری اسلامی کنوانسيون
رفع تبعيض از زنان را نمی پذيرد» هيچ مشکلی وجود ندارد. ايشان، که در
ايران زندگی می کنند و دستی از نزديک بر آتش دارند، کافی است سری به
مطالب نشريات دور و بر خودشان بزنند و ببينند که در ظرف چند سال گذشته
هر وزير و وکيل مجلس و آيت الله و حجت الاسلام و حتی امام جمعه ای
حداقل چند بار اين مطلب را به «روشنی و قاطعيت» بيان کرده اند که اين
کنوانسيون غير شرعی است و با قوانين جمهوری اسلامی نمی خواند. زن های
زيادی هم، چه از موافقين کنوانسيون و چه مخالف با آن،
بارها و بارها
همين مطلب را به روشنی و قاطعيت گفته و نوشته اند. حتی در همين ائتلاف
هم، به صراحت و قاطعيت از تصويب نشدن اين کنوانسيون در مجلس هفتم سخن
رفته است. پس، برای بيان اين مطلب داشتن
صراحت ضروری نيست و منظور من از «قاطعيت و روشنی» نيز نمی تواند به
معنای «صراحت» گرفته شود.
شايد گزينه ی نخستین که ايشان ـ تحت عنوان «جسارت» ـ مطرح کرده اند
درست تر باشد. ا
ما، در عين حال، زندگی کردن در اين «خارج کشور» هم هميشه و لزوماً منجر
به قاطع و روشن گفتن جسورانه نمی شود. ما، در همين کشورهای آزاد، می
بينيم که در بيشتر موارد تعداد غير ايرانی هايي که برای اعتراض به
زندان و شکنجه و اعدام کودکان و تبعيض مذهبی و جنسيتی در ايران جمع می
شوند بيشتر از خود هموطنان من و شما است و در واقع می توان به اين
نتيجه ی بديهی رسيد که انسانی که عميقاً به مفاهيمی همچون عدالت،
آزادی، برابری، و کرامت انسان باور نداشته باشد
نيازی هم به داشتن جسارت
برای
دفاع از اين مفاهيم ندارد،
ملاحظه می کنيد که، عملاً، هيچ رابطه ی منطقی بين در خارج زيستن و
جسارت داشتن هم وجود ندارد و، بر خلاف نظر آقای بهپور،
در غرب
هم نمی توان به آسانی
وجدان
را
پاک نگاه داشت و به آسانی شريف ماند و در غرب هم، به خصوص اگر بند نافت
هنوز به وطنی وصل باشد که تبعيض و بی عدالتی و ايجاد رعب و وحشت از
اصول قانونی اش است،
بجا آوردن احتياط های لازم و مماشات کردن در مورد اصول اخلاقی خود،
در نزد بسياری هم بر صراحت و هم بر جسارت اعتراض می چربد
ساده لوحی؟
ايشان، در عين حال، مرا متهم کرده اند که
«طرفداران
همگرايي»
را دچار «ساده لوحی»
و يا
«ترس»
دانسته ام و، در نتيجه، نوشته اند: «جالب
است که در ظاهر آنچه اين تحليل به دنبال آن است،
"صراحت
لهجه"،
"صداقت"
(در مقابل
"تقيه")،
"سختگيری
اخلاقی با خود"
و
"وجدان
واقعاً پاک"
است و به صورت غيرمستقيم طرفداران همگرايی را به دو
خصيصه متهم میسازد:
سادهلوحی و ترس.»
اما ايشان
اگر به خود زحمت داده و مطلب مرا دوباره بخوانند متوجه می شوند که من
کلماتی مثل «تقيه» را برای نمايش ماهيت ساختگی وعده های دروغين
کانديداهای رياست جمهوری مطرح کرده ام و نه در مورد زنان ائتلافی. چرا
که اهالی
حکومت اسلامی نشان داده اند که، هر کجا لازم آيد، دست به
نوعی دروغگویی موسوم به تقيه می زنند و اين کار را، در ارتباط و مقابله
با مخالفان خود،
نوعی عمل درست
می دانند.
همچنين کلماتی مثل «رذالت نهفته در شرکت در انتخابات» هم از
گفته های خود آقای بهپور است و من در هيچ کجايي چنين کلماتی را برای
کسی که در انتخابات شرکت می کند به کار نبرده
ام.
من، در واقع، فقط جنبه های مختلف مربوط به طرح
«بيانيه
ی ائتلاف» را توضيح داده ام و، بله،
گفته ام که، بنظر من، يکی از دلايل آفرينندگان ائتلاف می تواند آن باشد
که عده ای می خواهند ـ يا فکر می کنند که درست تر است ـ که بروند و رای
بدهند اما، از ترس، ترس
متهم شدن به «تحريم شکنی»، شرکت خود را مشروط به پذيرش «مطالبات» خود
از کانديداها کرده اند. چرا که از ديد بسيارانی
که اتفاقاً در ايران زندگی کرده
و همگی دستشان در آتش است، شرکت در انتخاباتی که از اصول واقعی
انتخابات تهی است کار شايسته ای نيست.
در عين حال، و درست با وقوف به آنچه می نويسم، من اين گونه محاسبه و
عمل در
ارائه بيانيه را ناشی از
«ساده
لوحی»
ندانسته و از عنوان
«پيچيده
بودن» استفاده کرده ام که معمولاً آدم های زيرک از اين شيوه
استفاده می کنند.
فريب و فاجعه و انتخابات
ايشان در جاي ديگري از مطلب خود، با توجه به بخشی از نوشته ی من که در
آن به تشريح نکات مثبت و منفی
«بيانيه»
پرداخته ام، با لحنی اعتراض آميز،می گويند:
«از
نظر خانم ميرزادگی، فريب و فاجعهای از اين بالاتر نيست که
مردم ايران به پای صندوقهای رأی کشانده شوند.»
سخنی که ايشان را به اين نتيجه رسانده چنين بوده است:«
آنچه حاصل زنان میشود آشنا کردن ايرانيان وسيعتری با
مفاد يک کنوانسيون بينالمللی است که بسياری از
دولتها و ملتها آن را به عنوان اصول تمدن خود
پذيرفتهاند. اما اين تاکتيک دارای يک ضعف عمده است و
آن اينکه تا کانديدای وعده
دهنده انتخاب نشده و زمام امور اجرايی کشور را
در دست نگيرد معلوم نخواهد شد که از عهده
یاجرای وعدههای خود بر
میآيد. حاصل اينکه، اين ائتلاف بخشی از جنبش زنان
ايران، کاری کرده است که کانديداها با يک بلوف
ساده میتوانند آنها را به پای صندوقهای رأی
بکشانند».
در اين مورد بايد به ايشان بگويم که: بله، شما از سخن من کاملاً نتيجه
گيری درستی کرده ايد. اما، در کوشش برای تعميم، به نتايج معکوس رسيده
ايد. می دانيد آقای عزيز؟ يکی از شانس هايي که ما ـبه قول شما ـ
«خارجه
نشين ها»
داشته ايم، آشنا شدن ملموس و واقعی و از نزديک با چيزی به نام
«حق
انسان»
است، و به خصوص آشنا شدن با مادر همه ی حقوق، که همان «حق رأی دادن»
باشد. و به همين دليل هم به خوبی می دانيم و تجربه کرده ايم که هيچ
لذتی در زندگی اجتماعی بالاتر از اين نيست که انسان، با آزادی و آگاهی،
به پای صندوق رای
برود و مطمئن باشد آن رايي را که به صندوق سپرده همانگونه که او نوشته
بيرون خواهد آمد. ما به تجربه دريافته ايم
که چقدر غرورآفرين است وقتی يک فرد آدمی، با همان يک «من» کوچک خويش،
می داند که همين يک رای اش می تواند مرد يا زنی را به بالاترين مقام يک
سرزمين برساند، رييس جمهور و نخست وزيرش کند، و بر صندلی احترام
برانگيز نمايندگی ملتی بنشاند.
پس، از ديد تجربه ی
بنيادی ما، و به عنوان يک نظر عام، «پای
صندوقهای رأی
رفتن»
به هيچ روی
«فريب
و فاجعهنيست»، اما،
به خاطر آشنايي مان با روند رای گيری انسانی و متمدنانه ی جاری در
سرزمين های محل اقامت مان، فکر می کنيم که هيچ فاجعه ای بالاتر از اين
نيست که مردمانی را نادانسته به پای صندوق های رايي بکشانيم که از قبل
روشن است آنکه نامش از دل آن بيرون می آيد، حتی اگر تقلبی صورت نگرفته
باشد،
چاره ای ندارد که به عنوان کارگزار قوانين موجود در ايران، حقوق انسان
ها را نقض کند، کرامت شان را به هيچ بگيرد، زندان و شکنجه گاه های
تازه بسازد، کودکان را به تيرک اعدام بسپارد، مادران را از سرپرستی
کودکانشان محروم کند و...
آقای
عزيز!
البته که اين حق دموکراتيک شماست که بروید و رای دهيد ـ به هر دليلی و
حتی به همان دليلی که خودتان گفته ايد: «
آيا بزرگترين مسئله
ی سياسی
شهروندی جهان سوم، دندان
کروچيدن در انتظار روزگاری است که در آن زندگی
کردن و شريف بودن ممکن شود؟».
و جالب است که اين گفته
ی
شما مرا به ياد گفته ای ديگر می اندازد که يکی ديگر از اعضای همين
ائتلاف، در يک سال و نيم پيش،
مطرح کرد، در آن زمان که فکر می کرد در حرکت
«تغيير
برای برابری»
هم اشتباهی
پيش آمده است. ايشان نوشته بود:
«آنچه
روزهای تأسیس
کمپین را از این دوره متفاوت می کند شاید این است که
در آن دوره ما هنوز نمی
دانستیم که "آینده" چگونه خواهد بود، اما امروز دیگر می دانیم که "همین
است که هست!"
[و]
دیگر پذیرفته ایم که دولتی داریم که برای حذف و انزوای ما از
منطق خاصی پیروی نمی کند.
بنابراین، دیگر "قمار کردن یا نکردن" شوخی به نظر می رسد!»
بله، آقای گرامی! اين حق افرادی چون شما است که در
«شرايط»
بن بستی که ترسيم می کنيد تن به قماری ندهيد که آدم هايي چون ما، به
خاطر برخورداری از موهبت آزادی، آن را بدون قمار به دست می آوريم!
و البته که اين حق بخش های ديگر جنبش زنان ايران هم
هست که شريف بودن را در قدم به قدم حرکت های اکنون شان بييند.
و يا نخواهند که بپذيرند مبارزه کردن شان حکم قمار يا شوخی و يا هر چيز
ديگری را پيدا کرده است.
بله،
رای دادن حق شما است، حق فردی شما،
و حق يک نفره
ی
شما.
اما آنگاه که بخواهيد ديگران را نيز با خود همراه کنيد و برای مجاب
کردن شان دست به سخن گفتن غير مستقيم بزنيد، آنگاه يکی، مثل من و يا
ديگرانی که به شما انتقاد کرده اند و، در عين حال، خود را جزیی از آن
«بخش ديگر جنبش زنان»
می دانند، پيدا می شوندکه به مردم
(به
آن ها که ساده دلانه و معصومانه منتظرند تا پيش قراولان جنبش زنان به
آنها بگويند که در وقت انتخابات چه بايد بکنند، به که بايد رای دهند و
آيا اصلاً رای بدهند يا ندهند) بگويد که آی خانم! آی آقا! اين ها که
قرار است از فيلتر شورای نگهبان رد شوند خود بخوبی می دانند که اولين
شرط به بازی گرفته شدن شان بی باوری و حتی مخالفت با کنوانسيون نقض
حقوق زن است و، پس، يکوقت اينگونه وعده های
کانديداها را باور نکنيد!
مطالبات:
آقای بهپور، در توجيه اين ائتلاف و
«بی
اهميت بودن راه های قانونی
عملی شدن مطالبات آن»،
می گويند: «سياست، آفريدن همين فضاست نه پيدا کردنش.
سياست
"اعلان"
مطالبات است، داشتن مطالبات است، نه جستجوی
خواستههايی که
"راههای
عملی قانونی تحقق آن ممکن باشد". سياست دهان به
سخن گشودن است».
من با اين سخنان حماسه ای مشکلی ندارم و برايش کف هم می زنم؛ اما به
راستی چرا اين مطالبات فقط در ارتباط با کانديداهای رياست جمهوری و در
بزنگاه انتخابات معنا پيدا می کنند؟ مگر در طول اين سه سال گذشته
«کمپين
تغيير برای برابری»
همين
«فضاسازی»
را به بهترين شکلی انجام نداده است؟ مگر اعلان مطالبات نکرده است؟ مگر
صدها دهان پر از کلمات بوجود نياورده است تا از مطالبات زنان بگويند؟
مگر در کوچه و خيابان و وبلاگ و سايت و هر کجايي که امکانش بوده از
خواست های زنان نگفته است؟ چه کسی می تواند به کسانی که اين گونه از
مطالبات خودشان می گويند ايرادی داشته باشد؟
من و مايي که شما از آنها با عنوان «خارج کشوری ها» حرف می زنيد
(آن
سان که گويي جنايتی مرتکب شده ايم و لذا به محکوميتی مبتلا هستيم که حق
اظهار نظر در مورد «ايرانيان» را از ما می گيرد) بارها و بارها مطالبات
شما را در هر گوشه ی اين جهان فرياد کرده ايم. بارها و بارها برای هر
فردی
که به جرم خواستن حقی به زندان افتاده تظاهرات راه انداخته ايم، به
مراجع مختلف نامه نوشته ايم و...
اما اگر که اين مطالبات در جايي مطرح شوند که نقض کنندگان اصلی آنها
بتوانند به سود خودشان از مطرح شدن اين مطالبات
سود ببرند، صدا بلند خواهيم کرد و خواهيم گفت که، بنظر ما، طرح اين
مطالبات در هنگامه ی انتخابات فرمايشی اشتباه است،
و بيان و اعلان مطالبات نه تنها سودی نخواهد داشت بلکه، همانطور که در
آن مقاله
گفته ام، به زيان زن ها تمام خواهد شد.
ما
نه فقط برای
«کمپين
تغيير برای برابری»،
که برای هر طالب حقی در آن سرزمين چنين کرده ايم، چرا که به اين اصل
باور داريم که همه حق دارند طرح مطالبات کنند و بايد از آنانی که
مطالباتی بر حق دارند پشتيبانی کرد. اما، آقای عزيز!
اين حق نيست که شما يا ما و يا هر کس ديگر طرح مطالبات خود را به گونه
ای انجام دهيم که ديگران را به اشتباه بيندازد و، در همان حال، از بقيه
هم بخواهيم که کار ما را نقد نکنند و اشتباه ما را توضيح ندهند. شما
وقتی در بزنگاه انتخابات مطالبات خود را خطاب به کانديداهای وفادار به
حکم حکومتی و گردن نهاده بر نظارت استصوابی مطرح می کنيد، در واقع، اين
شماييد که داريد، بقول خودتان، «مطالبات ديگران را منفجر می کنيد» ـ و
اين به راستی ترسناک و ظالمانه است.
شما می نويسيد:
«در
واقع، اينکه میترسيد همگرايی زنان فريب سياست
را بخورد جواب سادهای دارد: اين همگرايی خود اساساً
"سياست"
است و شما اين را
نديدهايد و تصور
خود را به اين ائتلاف نسبت داده ايد.»
آقای
عزيز!
البته که من آنقدر ساده نيستم که فکر کنم
«همگرايي
زنان فريب سياست را می خورد»،
اما حتماً فکر می کنم که آن زنان ساده
(که
شما تا ديروزی که به اشتباه تان پی نبرده بوديد، همراه با
«بخش
ديگر جنبش زنان»
در کوچه و خيابان با آن ها از
حقوقشان می گفتيد)
ممکن است فريب بخورند. اگر فردا آقای احمدی نژاد يا هر کدام ديگر از آن
اهل بيت آمدند و گفتند:
«من
اگر رئيس جمهور شدم قانون عليه تبعيض جنسيتی را به مجلس می برم و به
تصويب می رسانم»،
شما، که همه تان، تک تک تان،
هيچ هم «ساده» نيستيد و،
به دليل آشنايی کامل به ماهيت اين حکومت، می دانيد که براي اين شخص
امکانی وجود ندارد که چنين کاری را انجام دهد)
چه می کنيد؟
و اگر آن زنان ساده ای که به آنها گفته بوديد هر که شرط «رفع تبعيض» را
بپذيرد شما را خوشبخت می کند، به دنبال آن کانديدا رفتند شما چه خواهيد
کرد؟ آيا مسئوليت عواقبش را می پذيريد؟ يا بار ديگر به نوشتن توجيه
نامه های طويل و بی محتوا می
پردازيد.
نه! نگوييدکه
آن زنان ساده خود همه چيز را می دانند. در سرزمينی که در بزرگترين
تظاهرات زنان اش
در مجموع هزار نفر زن و مرد هم شرکت نمی کنند، زنان اعتماد کرده به شما
اين «سياست بازی» ی شما با کانديداها را نمی فهميد؛ اما خود کانديداها
اتفاقاً خوب «بازی» را می فهمند و می توانند از آن بهره بگيرند.
مظلوم کيست؟
آقای بهپور نامه شان را خطاب به من و با اين جملات به پايان برده اند
که:
«هيچکس
جز مظلوم نمیتواند تصميم بگيرد که چه چيزی را از ظالم بطلبد. و
هيچکس نمیتواند تعيين کند که زمان مناسب برای اعلان
خواست او چه هنگام است. نگران دموکراسی درون
صندوقهای رأی نباشيد، انکار ائتلاف و مطالبات
آزادانه، خود از اساس غيردموکراتيک است.»
واقع امر، بنظر من، آن است که ايشان
با اين حاتم بخشی نسبت به «مظلوم» و تعيين اين
گونه حقوق گسترده برای او، می خواهند اين واقعيت را پنهان کنند که
خودشان درست آن کسی هستند که، با عمل و استدلال خويش، «مظلوم» را دچار
«ظلم مضاعف» کرده اند. چرا که در حال حاضر
«مظلوم»
همان کسانی هستند که ايشان می خواهند برايشان تصميم بگيرند، با طناب
پوسيده
ی
«خواست های محال» به چاه انتخابات اندرشان کنند، مذاکره ی بيهوده ای با
«ظالم»؛
مذاکره ای که ممکن است برای «مظلوم» نتيجه ای هراسناک داشته باشد.
نه، آقای گرامی! کاری که شما می کنيد دفاع از مظلوم نيست، کشاندن مظلوم
به «حوزه» ای است که در آن برای ابقای حکومتی ناقض همه ی حقوق بشری
دنبال سياهی می گردند.
ضمناً اين گونه هم قضاوت نکنيد و از طرح نظر متقابل و يا مخالف و منتقد
خود به اين نتيجه نرسيد که فعالان منتقد شما مشغول «انکار دموکراسی»
هستند؛ دموکراسی، تا آنجا که «اين طرف ها» مطرح است، يعنی سخن گفتن،
نقد شدن، نظر مخالف را شنيدن و اعتقاد به اينکه «مظلومان» تنها پس از
شنيدن نظرات طرفين می توانند مسئول تصميم خويش باشند
12
می 2009
sh@shokoohmirzadegi.com
|